مادربزرگ ما را ترسانده بود که آمدن کلاغ و قارقار کردنش، نشانه ی خبر شومی است و تو برای خنثی کردن آن ترس گفته بودی: مهمان ناخوانده ای خواهد آمد.
این روزها مرتب کلاغ ها دور و بر خانه می پلکند. گاهی روی تیغه ی بالکنی می نشینند و جالب اینکه دیروز غروب وقتی چهار تا با هم نشستند، دلهره ی بدی گرفتم و دلم می خواست بروند و روی درخت ها بنشینند. اما این سرزمین وحشی کجا و چه اش عادیست که این یکی باشد؟ پرنده هایش از انسانها نمی ترسند!
هیچ روزی مهمان ناخوانده نداشتم مادر، پس خبر کدام مهمان آمدنی بود؟
وجود تو و ابراهیم را هر روز حس می کنم و حتی گاهی می بینمتان، اما کدام مهمان از شما خوانده تر؟
درباره این سایت